حجيت قول صحابه (1)
حجيت قول صحابه (1)
چکيده:
کليدواژهها: صحابه، عدالت، حجيت، اهل سنّت، شيعه.
درآمد
جمعي از اهل سنت از احترام و اهميتي که قرآن براي «مهاجرين اولين» در آيه 100 سوره توبه قايل شده، چنين استفاده ميکنند که آنها تا پايان عمر مرتکب هيچ گونه خلافي نشده و بايد بدون چون و چرا همه آنها را عادل بشماريم. سپس اين موضوع را به همه صحابه به خاطر تمجيدي که قرآن از آنها در ماجراي بيعت رضوان و جاهاي ديگر کرده، تعميم دادهاند و در عمل، صحابه را بدون در نظر گرفتن اعمالشان، انسانهايي استثنايي شمرده و اجازه هرگونه نقد و بررسي در کارهايشان را از انديشمندان سلب نمودند. قايل شدن به اجتهاد جميع صحابه و توجيه عملکردها و خطاهاي آنان از طريق «خطاي در اجتهاد» چشم بستن بر واقعيتهاي تاريخي و ناديده گرفتن آنهاست. با اين ديدگاه، قول همه صحابه، بدون جرح و تعديل مورد قبول واقع ميشود.
اين مقاله مصونيت غير منطقي اصحاب را بررسي کرده و با کمک آيات و روايات اين نکته را اثبات ميکند که با توجه به احترام نسبت به صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله باور داشتن عصمت و عدالت همه صحابه درست نبوده، بلکه صحابه مانند ساير مسلمانان هستند؛ اگر به تکاليف شرعي خود عمل نمودند، براي آنان اجر و ثواب است و اگر از مسير شريعت پا را فراتر گذاشتند، مورد مؤاخذه و حتي عقاب قرار خواهند گرفت؛ زيرا قوانين شرعي و احکام الهي براي همه يکسان است و کسي از اين قوانين استثنا نشده است.
سبب پيدايش بحث
ابن عرفه روايت کرده است که بيشتر احاديث و رواياتي که در فضايل صحابه وجود دارد، در روزگار بنياميه و به منظور نزديک شدن به آنها ساخته و پرداخته شده است. اين روايات به گونهاي مرتب گرديده که از هر صحابي يک الگو و پيشواي شايسته براي تمام مردم زمين ارائه نموده است و رگبار لعن و نفرين را براي هر کسي که يکي از صحابه را ناسزا گفته يا نسبت ناروايي به او بدهد، فرو ميبارد. (1) مهمترين انگيزهاي که براي ايجاد اين بحث مطرح شده است، دو منشأ اصلي دارد:
1. انگيزههاي عقيدتي : به دنبال جنگ صفين ـ که حکميت به سود معاويه انجاميد ـ خوارج، علي عليه السلام و معاويه و عمروعاص را فاسق شمردند. اهلحديث و بعدها اشعريها بر اين باور شدند که مرتکبان گناه کبيره، بويژه اصحاب، نه کافرند و نه فاسق و اگر در ميان اصحاب اموري رخ داده است، ربطي به ما ندارد. از اين رو، گفتهاند صحابه همگي عادلاند؛ چه کساني که مبتلا به فتنه شدند و چه غير آن. معتزله نيز گفتهاند همه صحابه عادلاند، مگر کساني که با علي عليه السلام جنگيدند. (2)
2. انگيزه سياسي : در زمان حيات پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله چنين بحثي مطرح نبود که آيا صحابه، همگي عادلاند يا نه؟ با حضور پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اهميت حديث چندان مشهود نبود، امّا پس از ايشان مردم نياز بيشتري به احاديث پيامبر جهت تفسير و توضيح قرآن احساس ميکردند؛ چرا که اصحاب با آن حضرت بودند و آنچه را که از وي ميشنيدند، عمل ميکردند. (3) در عصر امام علي عليه السلام معاويه و عمرو عاص به کمک برخي از عالمان درباري، براي اين که حاکميت خود را شرعي و قانوني جلوه دهند، چاره کار را در اين ديدند که در ميان مسلمانان اين انديشه را رواج دهند که ميان آن صحابهاي که از کودکي در دامان پيامبر صلي الله عليه و آله بزرگ شده و در همه صحنههاي خطير بوده، با آن صحابهاي که تنها لحظهاي آن حضرت را درک کرده، هيچ فرقي نباشد. در اين صورت، فضيلت افرادي مانند معاويه ـ که پس از فتح مکه تا رحلت پيامبر در محضر ايشان بودند ـ بيشتر از صحابي است که آن حضرت را فقط ديدهاند. اين نقشه آنان نيز مانند ساير مکر و حيلههايشان در قالب قانون جلوهگر شد. (4)
مفهوم صحابه
تعريف لغوي صحابه
مفهوم اصطلاحي صحابه
الف) ديدن
2. ديدن در زمان بلوغ؛ محمد ابن عمر واقدي معتقد است هر کس پيامبر خدا را در حال بلوغ ديده و امر دين را بفهمد و بدان راضي باشد، صحابي پيامبر است؛ اگر چه ساعاتي از روز او را درک کرده باشد. (12) اين تعريف غيرجامع است؛ بعضي از صحابه در حال بلوغْ پيامبر را درک نکرده، ولي از ايشان روايت کردهاند؛ مانند ابن عباس و امام حسن و امام حسين عليه السلام (13) در ضمن مقيدکردن به بلوغ نادر است. (14) بعضي نيز اين شرط را نميپذيرند. (15)
3. مصاحبت همراه با ديدن؛ گفته شده مسلماني که با پيامبر مصاحبت داشته يا او را ببيند. (16) احمد بن حنبل نيز در تعريفي مشابه ميگويد: هر کس يک سال يا يک ماه يا يک روز يا ساعتي مصاحب پيامبر باشد، صحابي محسوب ميشود. (17) همچنين صحابي به کسي گفته ميشود که صحبت کند، امّا کمتر از آنچه که بر آن صحبت اطلاق شود؛ چرا که کسي که مجالستش زياد باشد، فضل است. (18)
ميبينيم که اين گروه مصاحبت در حد ديدن را به عنوان ملاکي براي صحابه بودن مطرح ميکنند و همنشيني طولاني يک برتري بر ديگر صحابه ميدانند.
ب) همراهي
بدر الدين ابن جماعه بر اين کلام ايراد گرفته و اين قول را ضعيف دانسته، زيرا بر طبق اين تعريف، وائل بن حجر و امثال آنها صحابه نخواهند شد؛ در حالي که در صحابي بودنشان بحثي نيست. (20) عراقي نيز اسناد اين قول را به ابن مسيب صحيح ندانسته است. (21)
2. مصاحبت طولاني با پيامبر؛ ابن فورک ميگويد: همنشيني او با رسول خدا بايد زياد باشد و به اين امر معروف باشد. (22)
3. مصاحبت طولاني همراه با اخذ علم؛ برخي معتقدند صحابي کسي است که با پيامبر صحبت ميکند و صحبتش طولاني باشد و از او علم بگيرد. (23)
4. همنشيني طولاني همراه به قصد تبعيت از پيامبر؛ صحابي کسي است که به قصد پيروي از رسول خدا با او هم نشيني طولاني داشته باشد؛ اما کسي که بدون قصد تبعيت با پيامبر همنشيني کند يا مصاحبت طولاني نداشته باشد، مثل مهمانان آن حضرت صحابه محسوب نميشود. (24) مقصود از صحابي کسي است که ملازم پيامبر بوده و آن گرامي را نصرت داده و از نوري که با او نازل شده است، پيروي کردهاند. (25)
5 . فقط هم عصر بودن؛ اين ديدگاه، ديدگاه شاذي است. بنا بر اين ديدگاه، صحابي کسي است که
همعصر پيامبر باشد؛ اگر چه او را نديده باشد. پس اين تعريف شامل همه مسلمانان در عهد پيامبر ميشود. (26)
اما بهترين تعريفي که اهل تسنن قبول دارند، تعريف ابن حجر است که ميگويد صحابي کسي است که با وصف ايمان با پيامبر ملاقات کرده و مسلمان از دنيا رفته باشد؛ حال چه مجالست او با پيامبر طولاني باشد يا نباشد؛ خواه از حضرت روايتي نقل کرده باشد يا نکرده باشد؛ در غزوهاي با پيامبر شرکت کرده باشد يا نکرده باشد. (27)
بر اين تعريف، احمدحسين يعقوب نقدهايي وارد ميکند که قابل تأمل است. او ميگويد: اگر تعريف ابن حجر را بپذيريم، پس آنچه براي رسيدن به شرافت صحابي بودن مورد اعتماد است، عبارت است از:
الف) ملاقات با پيامبر صلي الله عليه و آله: چه اين ملاقات از راه مجالست باشد، چه از باب گفتگو و يا ديدن محض. پس هر کس پيامبر را ديد يا پيامبر او را ديده باشد، صحابي است؛ حتي اگر کودکي شيرخوار بوده باشد؛ چون مشاهده به پيامبر منسوب است.
ب) ايمان به او و نبوت پيامبر: اگر قول ابن حجر را بپذيريم، بايد بر حقيقت ايمان تأکيد نموده و وجودش را ثابت کنيم و اين امري بيرون از قدرت و توان بشر است. پس ابن حجر بايد ميگفت کسي که ايمان دارد يا تظاهر به ايمان ميکند؛ زيرا عبد الله ابن ابي ـ که رهبر گروه منافقان بود ـ به اجماع امت جزو صحابه است. (28)
بنا بر اين، با تعاريف موجود از صحابه ميتوان گفت که صحابي به کسي گفته ميشود که مصاحبت طولاني با پيامبر داشته و در ماجراهاي حساس و مهم همراه پيامبر بوده و در اوامر و نواهي مطيع ايشان بوده است و تا موقع مرگش متصف به آن اوصاف بوده باشد. بر همين اساس، صحابه مراتب گوناگوني در شأن و عظمت دارند. همين تعريف مقبول شيعه نيز هست. (29)
مفهوم عدالت
ـ عدالت در ديدگاه اهل تسنن
مجموعه تعاريف فوق ميشود گفت که عدالت همان اجتناب از کباير و اصرار نکردن بر صغاير است با توجه به حسن ظاهر افراد کاشف و حاکي از عدالت دروني است و هيچ دلالتي بر اصالت عدالت ندارد. مقصود اهل سنّت از «عدالت صحابه» همان عدالت فقهي و اجتناب از کباير است که با انجام يک گناه، انسان از عدالت به اين معنا ساقط ميشود. از اين روست که بعضي از اين گروه، کوچکترين نسبت گناه را به صحابه کفر ميدانند.
عدالت در ديدگاه تشيع
شيخ طوسي ميگويد نماز پشت سر فاسق ـ که مرتکب کباير (از جمله شرب خمر، زنا و...) ميشود ـ جايز نيست. (40) شهيد ثاني معناي عدالت را سالم بودن فرد از اسباب فسق گناهان کبيره و اصرار بر گناهان صغيره ميداند. (41) مامقاني نيز معتقد است عدالت ملکهاي است که انسان را بر انجام واجبات و ترک محرمات بر ميانگيزد و فاسق کسي است که گناهي را با اين اعتقاد که گناه است، انجام دهد؛ چون اگر با اعتقاد به اباحه چيزي آن را انجام دهد، از عدالت خارج نميشود.(42) علامه طباطبايي در تعريفي مفصلتر ميگويد که عدالت فقهي هيأتي نفساني است که آدمي را از ارتکاب کارهايي که بر نظر عرف متشرع گناه کبيره است، باز ميدارد و امّا ملکه عدالت در اصطلاح ملکه، راسخ به حسب واقع است، نه به نظر عرف. اين معنايي که ما براي عدالت گفتيم، معنايي است که از مذاق و مذهب امامان عليه السلام، بنا بر رواياتي که از آن حضرات نقل شده، نيز استفاده ميشود. (43)با جمعبندي نظريات فوق، ميتوان گفت که عدالت ملکهاي نفساني است که در درون فرد قرار دارد و او را از انجام کبيره و اصرار بر صغيره باز ميدارد.
پي نوشت ها :
*. كارشناس ارشد علوم قرآن
1. آراء علماء و المسلمين في التقيه و الصحابه و الصيانه القرآن الكريم، ص85.
2. تدريب الراوي، ج1، ص199.
3. صحابه در قرآن، ص82-277.
4. عدالت صحابه از ديدگاه تشيع و تسنن، ص6-32.
5. لسان العرب، ج7، ص286.
6. العين، ج3، ص124.
7. المفردات في غريب القرآن، ص275.
8. معجم المقاييس اللغه، ج3، ص335.
9. جمهره اللغه، ج1، ص280.
10. تدريب الراوي، ج2، ص209.
11. الاصابه، ج1، ص7؛ الفيه الحديث، ص343.
12. الكفايه في علم الروايه، ص5؛ الفيه الحديث، ص346.
13. الاصابه، ج1، ص8؛
14. الفيه الحديث، ص346.
15. تدريب الراوي، ج2، ص211؛ اسد الغابه، ج1، ص10-11.
16. صحيح البخاري، ج4، ص554.
17. اسد الغابه، ج1، ص10.
18. فتح المغيث، ج3، ص79؛ الاصابه، ج1، ص7.
19. الكفايه، ص69؛ اسد الغابه، ج1، ص10؛ تدريب الراوي، ج2، ص211.
20. اسد الغابه، ج1، ص10.
21. الفيه الحديث، ص346.
22. الاستيعاب، ج1، ص9؛الفيه الحديث، ج1،ص7؛ فتح المغيث، ج3، ص84.
23. الصحابه في القرآن و السنه و التاريخ، ص17.
24. الفيه الحديث، ص345.
25. الاصابه، ج1، ص19؛ تدريب الراوي، ج2، ص675.
26. الصحابه في القرآن و السنه و التاريخ، ص16.
27. الاصابه، ج1، ص4-8؛ الفيه الحديث، ص346.
28. نظريه عدالت صحابه و رهبري سياسي در اسلام، ص6-35.
29. الرعايه في علم الدرايه، ص339؛ الدرايه في مصطلح الحديث، ص120.
30. لسان العرب، ج11، ص431.
31. جمهره اللغه، ص663.
32. العين، ج2، ص39.
33. معجم المقاييس اللغه، ج4، ص246؛ العين، ج2، ص38.
34. الكفايه، ص81-101.
35. همان، ص79.
36. مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ج23، ص110؛ فضائل الصحابه، ص360.
37. تدريب الراوي، ج1، ص199.
38. صراط النجاه (المحشي للشيخ الانصاري)، ص38؛ توضيح المسائل (المحشي للامام الخميني)، ج1، ص806.
39. سؤال و جواب (للسيد اليزدي)، ص366؛ جامع المسائل (للبهجه)، ج1، ص23؛ تحرير الوسيله، ج1، ص499.
40. الخلاف، ص120.
41. الرعايه في علم الدرايه، ص5-184.
42. تنقيح المقال، ج1، ص211.
43. الميزان، ج6، ص204-205.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}